غلامرضا تختی همیشه در دل مردم جای دارد...

هر سال که 17 دی، سالگرد درگذشت مرموز و مظلومانه غلامرضا تختی فرا می رسد، غم عجیبی به سراغ همه ما و از جمله نگارنده می آید.... من در زمان مرگ تختی ( 1346 ) 15 ساله بودم و کلاس سوم دبیرستان .... و روزی که خبر تلخ درگذشت تختی را شنیدم به یکباره شوکه شدم و بغض عجیبی گلویم را فشرد، از آن بغض هایی که همه ساله با فرا رسیدن 17 دی، باز به سراغ من می آید... و من آنروز به قدری متاثر شدم که در آن هوای سرد و ابری دی ماه در خیابانهای اطراف منزلمان در خیابان جویبار نارمک، تک و تنها یکی دو ساعت بی هدف راه رفتم و فکر کردم و اولین و آخرین دیدارم را با تختی در ذهنم مجسم کردم.... آخر من یکبار در کلاس پنجم دبستان در سال 1343 ، تختی را در حال رانندگی اتومبیلش، در یکی از خیابانهای تهران دیده بودم و افتخار می کنم که در آن لحظه خاص در اثر همزمانی عبور من و این اسطوره در یک مکان خاص ، من خردسال فرصت دیدار با این بزرگمرد را به دست آورده بودم و من همیشه از قضا و قدر و طبیعت سپاسگزارم که در نقطه ای از فضا زمان- چهار بعدی در چهل و پنج سال پیش، امکان تلاقی خط جهانی مرا با خط جهانی این ابرمرد فراموش نشدنی ایران زمین، فراهم آورد... دیداری که من هنوز جزییات آن را تمام و کمال به یاد دارم....
یادم است درون مینی بوس زرد رنگ سرویس مدرسه بودیم و من با دوستم در صندلی شاگرد راننده نشسته بودم و در خیابان شاپورسابق ( وحدت اسلامی) به سمت میدان حسن آباد در حال حرکت بودیم که راننده مان یکهو گفت: بچه ها تختی...بچه ها تختی.... و من تختی را جلوی چشمانم پشت فرمان یک شورلت استیشن کرم رنگ دیدم که در صندلی های عقب آن، جمعی خانم چادری و یکی دو بچه نشسته بودند. او با اتومبیلش از خیابان ضلع شمالی پارک شهر به سمت جنوب خیابان شاپور می پیچید و چون سر پیچ، سرعتش را کم کرده بود، به خوبی توسط رانندگان وسایل نقلیه و عابران پیاده، قابل رویت بود و همه به او دست تکان می دادند و او با لبخندی دوست داشتنی در حین رانندگی مشغول پاسخگویی به ابراز احساسات مردم بود .... و من آن لحظه را و چهره متبسم تختی را از زاویه ای که دیدم، هرگز فراموش نمی کنم...
در باره خصوصیات اخلاقی و فنی تختی همه نوشته اند و می نویسند خیلی بهتر از من..... فقط من می توانم بگویم که تختی زمانیکه در اوج شهرت و موفقیت بود، نمایندگی مجلس شاه را بر خلاف یکی از هم تیمی هایش نپذیرفت، پیشنهاد بازی در فیلم تبلیغاتی را با دستمزد کلان رد کرد، در کشتی با رقبای مصدوم و آسیب دیده اش همیشه رعایت حال آنان را می کرد (به قول امروزیها : فیرپلی) و فقط به فکر برد به هر قیمتی نبود، به فقرا کمک می کرد و گذشته از آن از نظر سیاسی طرفدار دکتر مصدق و آیت الله طالقانی بود و با رژیم شاه میانه چندان خوبی نداشت و رژیم چون به محبوبیت تختی حسادت می کرد به طرق مختلف سعی در منزوی کردن او داشت ، تختی با وجودیکه از سویی یک ورزشکار فیزیکی و قدرتمند بود اما از سوی دیگر، دلی بسیار نازک و طبعی بسیار حساس داشت و چه بسا تحمل رژیم کودتایی شاه، دیدن فقر فاحش در جامعه طبقاتی زمان خودش، برخوردها و فشارهای سیاسی رژیم شاه علیه مخالفانش و شاید برخی زود رنجی های خانوادگی، او را دچار نوعی یاس فلسفی و افسردگی سیاسی/ اجتماعی کرد که چنان سرنوشتی را برایش رقم زد که همه می دانیم...
یادآوری مرگ مرموز و غمبار تختی درتنهایی و در گوشه ای از اتاق یک هتل، داغی است که در دی ماه هر سال، در دلها تازه می شود و حسرت ها و افسوس ها را در پی می آورد، چرا که تختی فرزند نیک این مرز و بوم بود و چنین مرگ غریبانه ای سزاوار او نبود....اما تختی تا ابد در دل همه ایرانیان جای خواهد داشت و ما تا زنده ایم به یاد محبوبیت و مظلومیت تختی خواهیم گریست ...در اینجا طرحی را که من در دی ماه 1358 در روزنامه کیهان به یاد تختی بزرگ کشیده بودم - و شاید امروزیها کمتر آنرا دیده باشند- برایتان منتشر می کنم تا از این رهگذر، این غم قدیمی، ریشه دار و نوستالژیک را با هم تقسیم و دلهایمان را کمی آرام کنیم... جواد علیزاده/ نقل ار ماهنامه طنزوکاریکاتور/ شماره ۲۴۱-دی ماه ۸۹